معنی از اقوام

لغت نامه دهخدا

اقوام

اقوام. [اَق ْ] (ع اِ) ج ِ قَوْم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی خویشاوندان و فرقه ها و گروهها و طایفه ها. (ناظم الاطباء):
چشم از آنروز که برکردم و رویت دیدم
بهمین دیده سر دیدن اقوامم نیست.
سعدی.
و رجوع به قوم شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اقوام

ارحام، اقربا، بستگان، خویشان، وابستگان،
(متضاد) اغیار، بیگانگان

فرهنگ فارسی هوشیار

اقوام

جمع قوم، خویشان، طایفه ها

فرهنگ عمید

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اقوام

تیره ها

فارسی به عربی

اقوام

اقرباء

واژه پیشنهادی

اقوام ساکن در گرمسار

اقوام الیکایی، اقوام رامه ای، قالیبافی، چهارطاقی، اقوام فارس، اقوام ترک و آذری، اقوام لر، اقوام عرب، اقوام کومشی

معادل ابجد

از اقوام

156

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری